پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
آجی هاناآجی هانا، تا این لحظه: 18 سال و 18 روز سن داره
وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

ویانا ، پرنسس خونه ما

خاطرات سفر آنلاین

گل خوشگلم الان که این مطلب و برات ثبت میکنم ، اراک هستیم و استراحت میکنیم . شما رو زیر انداز تو سبزه هایی و داری جیغ میزنی اولین سفر عمرته و خیلیم خوشحال به نظر می‌رسی عزیزدلم       ۲۸ اسفند ۱۳۹۶ سفر نوروزی به نهاوند اراک     ...
28 اسفند 1396

اقیانوسی از خاطرات دوست داشتنی ماه چهارم زندگی ویانا

سلام خانومي امیدوارم وقتی اینو میخونی حالت خیلی خوب باشه امروز صبح مامانی رفت بازار و شما رو که خواب بودی گذاشت پیش من و بابایی . بعد اینکه مامانی رفت بیرون ، مثل اینکه شما بیدار شده بودی ولی صدات در نمیومد و گریه نکردی . واسه خودت داشتی بازی میکردی و ما از روی صدای نفسهات فهمیدیم بیداری . قربون چشات برم که داری بزرگ میشی داریم به ۵ ماهگیت نزدیک میشیم جیگر افراد خانواده رو میشناسی اسباب بازی رو درک میکنی هر روز داری بزرگ و بزرگتر میشی کلی شیطون شدی خلاصه اینکه هر روز داری شیرین تر و دوستداشتنی تر میشی بریم سراغ عکس ها . میدونم که همه منتظرین   ویانا توضیح هر عکس رو از زبون خودش براتون میگه : این...
6 اسفند 1396

ویانا و دیگر هیچ ...

سلام عزیز جونم خوبی مهربان خواهرم ؟ فدات بشم که انقدر خوشگل و شیرینی کلی درخواستی داریم برای آپ کردن وبلاگت یلدا جون (دوست خوب من) و خاله نغمه (دوست قدیمی مامان) همه منتظرن برات پست بذارم اما امون از دست شما که اونقدر شیطون میکنی مگه وقت میذاری واسه پست گذاشتن خواهری شما هم که من باشم هم المپیاد هندسه داره و هم مسابقه کانگورو پیش روش هست دیگه کم وقت میکنه بیاد ، از این بابت ازت معذرت میخوام عزیزکم ، تمام سعیمو میکنم خاطراتت رو بهتر و بیشتر ثبت کنم . مامان خانمی هم غذا کمکی رو از دیشب ( آخرین روز بهمن ١٣٩۶ ) برای شما شروع کرد و آب سیب بهت داد که عاشقش شده بودی و آدم کیف میکرد از تماشای صورت زیبات چند شب پیش هم رفتیم م...
30 بهمن 1396

آتلیه شماره ٢

سلام پرنسس زیبای خونه ️ ️ ️ چطوری عشقم ؟ ️ ️ ️ آتلیه شماره دو در ٣ ماه و ٢٢ روزگی شما انجام شد خیلی هم عالی شد و من واقعا راضی بودم ... سریع بریم سراغ عکس ها   فدای خنده های قشنگت ... همیشه بخند عزیزم      ...
8 بهمن 1396

اولین برف ویانا

سلام خواهر جون چطوری عزیز دلم ؟ بالاخره بعد از مدت ها تهران برف اومد این برف ، اولین برف تو زندگی شما بود مامانی لباس گرم برات پوشید و پتو پیچید دورت و چند لحظه ای اومدی تو بالکن اول خیلی از دیدن برف متعجب بودی ولی بعد خیلی خوشحال و هیجان زده شدی . مامانی زود شما رو برد داخل تا سرما نخوری . ️ برف ️ برف بازی خیلی خوش گذشت فقط جای شما و مامانی خیلی خالی بود ... ️ ️ ️ آدم برفی ️ ️ ️   ️ ️ ️ هانا ️ ️ ️ خواهر جونم ، خیلی دوستت دارم و امیدوارم قلبت همیشه به سفیدی برف باشه فعلا خدانگهدار ...     ...
8 بهمن 1396

پشمک صورتی خونه ما

سلام ویانا جونم  خواهرم این روزا که نگات میکنم یاد اولین باری که دیدمت میفتم و میبینم که چقدر بزرگ شدی هر روز هم شیرین تر میشی و زندگیمونو شیرین تر میکنی اینم جدید ترین عکسای پشمک صورتی خونه ما :   این که میبینین توت فرنگی خواهرشه   ویانا خانوم خوشتیپ و بلا ( تو این عکس یه لنگه کفششو در آورده )     عزیز دلم ، بهانه نفسم ، آجی هانا عاشقته فعلا خداحافظ     ...
4 بهمن 1396

ویانا و رستوران

خانومی الان که دارم این مطلبو برات مینویسم تو رستوران ارکیده هستیم. امروز مهمون عطیه خانوم و حاج آقا بودیم و شما هم اصلا اذیت نکردی و خیلی خانوم بودی. بغل همه رفتی و دل همه رو بردی و هم از کسایی که تو رستوران بودن کلی کامنتای مثبت گرفتی.   اینم یه عکس از خواهر خوشگلم و مژه های بلند و نازش تو رستوران انشا الله همیشه شاد و خشنود باشی بهانه بودنم فعلا خداحافظت ...
24 آذر 1396

دو ماهگی و واکسن

سلام عزیزم خوبی خانم کوچولو ؟!  شما واکسن دو ماهگیت رو هم زدی خداروشکر به خیر گذشت و تب نکردی  فقط یکم ورم کرده بود و درد میکرد که خب اون دیگه طبیعیه بخاطر همینم خیلی گریه کردی حسابی مامانی رو خسته کردی عشق کوچولوی من  الانم که دارم این مطلب رو برات مینویسم داری گریه میکنی و چند دقیقه پیش منو مامانی بردیمت حموم  در آخر هم اینکه خودم این شعر رو از ته قلبم برات سرودم و امیدوارم خوشت بیاد : پری روی زیبای خانه تویی برا من بهشت جاودانه تویی برای پرنده ی بی سرپناه شب باد و باران آشیانه تویی      ...
18 آذر 1396

ویانا و خاطرات اولین ماه زندگیش

سلام فکر کنم همه دیگه منو بشناسن درسته من ویانا کوچولو هستم از وقتی فهمیدن رفتم تو دل مامانی ، تا الان ، عزیز دل همه و مرکز توجه خانواده هستم مخصوصا بابا و مامان و خواهر جونم خیلی شیطون هستم و هر روز هم شیطون تر میشم وقتی خوشحالم خونه پر از نشاط و شادی میشه و وقتی ناراحتم ، پر از ناراحتی و نگرانی خب بریم سراغ عکسام   نمیدونم چرا ولی خواهر جونم همیشه به این عکسم میخنده... شما میدونید ؟! مگه شگفت زده شدن خنده داره خب ؟   اینجا خیلی عصبانی بودم ...       خواهر جونم خیلی برای این عکس زحمت کشید . برام لباس مناسب پوشید ، صحنه عکاسیش رو دیزاین کرد ... ولی چون من گرسنم بود اصلا ...
18 آبان 1396