پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
آجی هاناآجی هانا، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ویانا ، پرنسس خونه ما

ویانا جون

                        

به وبلاگ ویانا کوچولو خوش اومدین

من این وبلاگ رو مخصوص خاطرات این فرشته کوچولو که

خواهر منم هست درست کردم تا بدونه چقدر عاشقشم و 

همچنین این خاطرات براش به یادگار بمونه

خواهر خوشگلم، ویانا جون ، امیدوارم لحظه به لحظه زندگیت و

تک تک نفس هات با شادی باشه 

و اینو هم بدون آجی همیشه یادت بوده ، هست و خواهد بود ، و تکه ای از

قلبم تا ابد واسه تو میزنه!

با بهترین آرزو ها برای تو

دوستت دارم ، از طرف آجی هانا

قلب

 

انتظارت چقدر شیرین بود ...

و داشتنت حتی شیرینتر ...

کیدز گاردن

سلام آجی نازم ... سلم فرشته کوچولوی خونه ... همینطور که گفتم چند وقت بود میخواستیم بریمت کیدز گاردن وقت نمیکردیم ... بالاخره این هفته با مامان و بابایی رفتیم ... همه جا کف پوشای نرم و دبوار پوش بود و با اینکه چند بار خوردی زمین اصلا اذیت نشدی ... واقعا عالی بود خیلی خیلی بهت خوش گذشت . واقعا یکی از بهترین شبا بود ... ویانا و علاقه شدید به تاب ... دور تا دور دیوارا پر از مینی گیم های مناسب بچه ها بود متناسب با قدشون نصب شده بود تو عاشق این بلز بودی ... فدات بشم موسیقی دان کوچولو ... اینم یه ماشین موزیکال بادی بود که تکون میخورد و آهنگ میزد ... خیلی جذاب بود . ولم میکردیمنم میومدم میشستم...
19 مهر 1397

خاطرات اخیر ...

سلام خواهر کوچولوی ناز مهربونم ... دیگه شمارش معکوس تولدت شروع شده ... و فقط دو روز مونده به سالگرد فرود با شکوهت ... دیروز با مامانی رفتیم بام لند و محیط کیدز گاردن رو دیدیم . میخواستیم بیاریمت گفتیم بریم از نزدیک ببینیم محیطش مناسب سنت باشه . خیلی محیط خوبی داشت و واقعا ایمن سازی شده ، اگه کار پیش نیاد قصدمون اینه که بیاریمت تو این هفته ... از اونجا برات شکلات جرقه ای خریدیم البته شکلات زیاد برات خوب نیس ولی دیگه چیکار کنیم ویاناست و علاقه به کاکائو ... از اونجا داشتیم برمیگشتیم بابا زنگ زد گفت سریع بیاید . بیچاره اومده بود آشغالا رو بذاره جلو در واحد که کارگر بیاد جمع کنه . شما یه قانونی داری و اونم اینه...
14 مهر 1397

شیرین کاری های ویانا

دیگه خیلی خیلی نزدیکیم به تولد یکسالگی دخملی و همراه این بزرگ شدن ، اخلاقای جدید پیدا کرده این بلا خانوم یکی از کارای بامزت که دل منو میبره وقتیه که کار بدی میکنی ... مثلا وقتی جیغ میزنی یا خرابکاری میکنی ، مامان با یه لحن نیمه عصبانی بغلت میکنه و میگه : ببینم چشاتو ! تو بودی فلان کارو کردی ؟ شمام که میفهمی وضع خرابه ( 😂😂😂 ) سرتو میندازی پایین و اصلنم به چشمای مامان نگاه نمیکنی و تو همون حالت شروع میکنی خیلی تند تند و هول هولکی مثلا توضیح دادن : اَدَ دَدی دو ... 😂😂😂 خیلیییییی اینکارت خنده داره ینی ما غش میکنیم 😂😂😂 دو تا کلمه هم یاد گرفتی مدام میگی و ما هنوز معنیشو کشف نکردیم : دَگین و گین گین 😂😂😂 انشاالله در آینده نزدی...
25 شهريور 1397

زیباروی قرمز پوش من ...

گر تو گرفتارم کنی ، من با گرفتاری خوشم ... داروی دردم گر تویی ، در اوج بیماری خوشم ... از چهره ى تو چیز زیادى یادم نیست ؛ جز این که اقیانوس آرامى ریخته بود بین چشمهات و روى طراوت لب هایت زمزمه ى تردى بود که گنگم مى کرد ، و نمى گذاشت از چهره ى تو چیز زیادى یادم باشد .... در حیرتم که چطور ، با یک لبخند مرا در سیاهچاله گونه ات حبس کردی عزیزم ... ؟ ...
24 شهريور 1397

روز های با تو بودن ...

  جان منی از این عزیزتر نمی شود ... جان منی و خوش به حالت که خواهرت تو را مثل گوش ماهی هایی که خودش کنار دریا کشف کرده دوست دارد ... برایت یک مشت بوسه میفرستم ، باز هم هست ... از این بوسه های عاشقانه برایت زیاد کنار گذاشته ام ... تو برای من حکم باران در کویر خشک را داری ... همانقدر دوستداشتنی ... و همانقدر نجات بخش ... ...
21 شهريور 1397

ویانا کوچولو و تفریح

امروز به اتفاق مامان و تدی ویانا رو بردیم توی محوطه بازی کنه 😚☺ چون چند روزی بود که هی میرفتی دم در و میگفتی دَدَ 😃😂 مامان و ویانا و تدی در یک قاب 👆   ( پ . ن : کمتر از یک ماه تا تولد یکسالگی پرنسسمون مونده  ) ...
19 شهريور 1397