پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
آجی هاناآجی هانا، تا این لحظه: 18 سال و 12 روز سن داره
وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

ویانا ، پرنسس خونه ما

سفرنامه شمال ❤

سلام .... من دوباره با کلی خبر برگشتم ، همونطور که قول داده بودم با یه سفرنامه درست و حسابی از شمال رفتنمون ! 👈 روز اول 👉 حرکتمون ساعت ۱۰ روز یکشنبه بود ، ارافیک هم کم بود و فقط چند تیکه ای اذیتمون کرد . ولی امان از دست شیطونیای ویانا خانوم که انرژیش تو ماشین زیاد میشه ... دائم از هر جایی بشه بالا میکشی و حتی با پات دنده های ماشینو عوض میکنی 😣😥 وسطای راه تو یه جاده جنگلی شلوغ کنار زدیم و کنار بقیه زیر انداز پهن کردیم تا یکم استراحت کنیم و ناهار بخوریم ... از داخل صندوق ماشین برات یه توپ آوردم که خیلی بهش ذوق کردی و تا یه مدت یه گوشه تشستی و برای خودت بازی کردی ، فدات بشم که اینقدر تو خوبییییی ... ...
16 شهريور 1397

روز نهم عید ، زرامین و آتلیه نوروزی

سلام خواهر گلم ، خوبی عزیزم ؟ امروز هم رفتیم طبیعت گردی . راستش اول قرار بود مامان و بابا برن میوه بخرن و من و شما بمونیم خونه مادر بزرگ اما وقتی مامان و بابا اومدن تو اتاق که از من و شما خداحافظی کنن ، شما اونقدر دست و پا زدی و ذوق کردی که انگار مامان و بابا رو سال ها ندیدی اون ها هم دلشون نیومد تو رو بذارن و برن و خلاصه قرار شد و من و شما هم بیایم . مامان لباس شما و تل من رو ست کرد و رفتیم توی حیاط . همونجا چند تا عکس از شما گرفتم بعد سوار ماشین شدیم و مامان و بابا شما رو گذاشتن تو صندلی ماشینت من تو ماشین به بابا گفتم که بریم یه جایی که محیط زیبا داشته باشه و بشه عکس گرفت چون هدف اصلی گرفتن عکس های آت...
9 فروردين 1397

روز هشتم عید ، همدان - گنجنامه

سلام مهربان ترین خواهر دنیا عزیزکم امروز با بابابزرگ و مامان بزرگ ، بابا و مامان ، عمه نسرین و عمو محمد ، آنیسا و عمه فریبا رفتیم همدان بابابزرگ اومد تو ماشین ما و شما هم خداروشکر اصلا اذیت نکردی       ویانا تو ماشین تو راه همدان همدان که رسیدیم قرار شد اول بریم رستوران ساحل ناهار بخوریم و بعد بریم سمت گنجنامه ، البته من تو فاصله پیاده شدن از ماشین چندتا عکس از شما و بابا و بابابزرگ گرفتم ...       سه نسل در یک قاب من و شما و مامان  رستوران ساحل که رفتیم ، یه اتاقک تو فضای بازش گرفتیم . اونجا دیوار هاش شیشه ای و درش کشویی بود و میتو...
9 فروردين 1397

من و حس و حال اولین نوروز با تو بودنم ...

  ویانا کوچولو با بلوز بنفش اردکی ، هدیه مونا خانوم و دختر نازش نگار جون که عاشق شما بود و کلی دوستت داشت               بخند ... بگذار اولین شکوفه ی بهاری من خنده ات باشد! بذر عشقت را کاشته ام در دل ... سبز شو ... از اعماق دل ... سبز بمان ... تا سالیان سال ... تا نوروزها ... بگذار عیدی هر ساله مان تحویل عشق باشد به دستان یکدیگر ...                                 مرا دردیست دور از تو ، که نزد تو...
6 فروردين 1397

اولین عید ویانا

        جان به جانم کنی ، باز هم میگویم که زیباترین برگ تقویم روزی بود که تو را دیدم ... اولین سفره هفت سینت مبارک ، اولین سیر ، اولین سیب ، اولین کاسه سمنو ، اولین دانه سنجد ، اولین سبزه ، اولین سماق و اولین سکه زندگیت که همگی روی سفره ای نقش بسته اند ، مبارک ... من و آجی چند دقیقه قبل از سال تحویل     ...
5 فروردين 1397

خاطرات سفر آنلاین

گل خوشگلم الان که این مطلب و برات ثبت میکنم ، اراک هستیم و استراحت میکنیم . شما رو زیر انداز تو سبزه هایی و داری جیغ میزنی اولین سفر عمرته و خیلیم خوشحال به نظر می‌رسی عزیزدلم       ۲۸ اسفند ۱۳۹۶ سفر نوروزی به نهاوند اراک     ...
28 اسفند 1396
1