خاطرات اخیر ...
سلام خواهر کوچولوی ناز مهربونم ...
دیگه شمارش معکوس تولدت شروع شده ... و فقط دو روز مونده به سالگرد فرود با شکوهت ...
دیروز با مامانی رفتیم بام لند و محیط کیدز گاردن رو دیدیم . میخواستیم بیاریمت گفتیم بریم از نزدیک ببینیم محیطش مناسب سنت باشه .
خیلی محیط خوبی داشت و واقعا ایمن سازی شده ، اگه کار پیش نیاد قصدمون اینه که بیاریمت تو این هفته ...
از اونجا برات شکلات جرقه ای خریدیم البته شکلات زیاد برات خوب نیس ولی دیگه چیکار کنیم ویاناست و علاقه به کاکائو ...
از اونجا داشتیم برمیگشتیم بابا زنگ زد گفت سریع بیاید . بیچاره اومده بود آشغالا رو بذاره جلو در واحد که کارگر بیاد جمع کنه . شما یه قانونی داری و اونم اینه که : « هیچ دری نباید باز باشه » فرق نمیکنه کجا باشه اصلنم رو این یه مورد کوتاه نمیای همه درا از جمله کابینت ، کشو ، در خونه و ... رو به محض اینکه ببینی بازه حتما باید بدویی بری ببندی نمیدونم چرا واقعا ... ؟! از قضا شمام رفته بودی و درو رو بابا بسته بودی و بابا با لباس توخونه مونده بود تو راهرو . حالا شانس آوردیم تلفن دستش بوده و دائم زنگ میزده به تلفن خونه که شما نترسی و سرگرم بشی . ما هم تخته گاز اومدیم و من دویدم بالا کلیدو آوردم . شما باصورت قرمز و اشکی نشسته بودی پشت در میزدی به در . دلم کباب شد برات عزیزممممممم ...
چند وقته برات شعر های Mother goose club میذارم عاشقشیییی و باهاشون میرقصی و گاهی ریتم رو زمزمه میکنی با این سن کمت متوجه آوا ها و آهنگ میشی ...
راستــی چند روز پیش یه کاردستی برات درست کردم روی یه تیکه مقوا ورقه آلومینیوم فشرده شده ، لوبیا ، تیکه های قلمبه چسب حرارتی رنگ شده با لاک و تیکه های سوراخ دار و بر آمده پلاستیکی چسبوندم . دادم بهت تا نرمی و زبریو صافی رو متوجه بشی . واقعا استقبالت عالی بود خیلی دوست داشتی عزیزکم ...
با خاطرات و عکسای تازه برمیگردم فعلا خدانگهدار ...