سلام به خوشمل خونه خیلیییییییی شیطون شدی عسلچه عاشق صندلیت هستی که تخت میشه و روش میخوابی و ویبره هم داره تو هم عشق و حال میکنی روزا کمتر وقتی بیداری و شبا یادت میفته بازی کنی بگم برات از شاهکار جدیدم بابا میخواست رو صندلیت بالش بذاره و گفت که رخت خوابو بردارم تا بتونه بالشو بذاره اون زیر که تو روش بخوابی گویا تو همونجا خوابیده بودی و پتو افتاده بود روت و من ندیدیمت ... جونم برات بگه برداشتمت که پرتت کنم رو زمین که بابا داد کشید بچه کو ؟ من یه نگاه به راست کردم یه نگاه به چپ و یه نگاه به رخت خوابی که تو توش بودی و تو دستم بود و درآخر نگاهی پر از وحشت به بابا ... بابا هم پرید و ازم گرفتت تا ننداخته بودمت ... خلاص...