پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
آجی هاناآجی هانا، تا این لحظه: 18 سال و 5 روز سن داره
وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

ویانا ، پرنسس خونه ما

لالایی مخصوص ویانا

خواهر بخــــــــواب ، که دیگه وقت خوابه هر که به جـــــز جغده باید بخوابهٰٰ خواهر بخــــــــواب ، که دیگه وقت خوابه هر که به جـــــز جغده باید بخوابه شب شده باز دوباره مهتاب داره می تابه دعا بکن که امشب یه کم بارون بباره ستاره ی کوچولو تو آسمون تاره خورشید میگه خداحافظ فردا میام دوباره فردا میام دوباره فردا میام دوباره ...
5 بهمن 1396

خواهــــــــــر که داشته باشی ...

خواهــر که داشته باشی اگه یه دنیا دشمنت باشن خواهرت رفیقته خواهــر که داشته باشی یعنی یه پناهگاه همیشگی داری خواهــر که داشته باشی شب های دل گیری نداری خواهــر که داشته باشی اصلا غم نداری خواهــر که داشته باشی یکی هست اشک رو از صورتت پاک کنه خواهــر که داشته باشی انگاری دنیا رو داری به افتخار همه خواهرها ...
5 بهمن 1396

پشمک صورتی خونه ما

سلام ویانا جونم  خواهرم این روزا که نگات میکنم یاد اولین باری که دیدمت میفتم و میبینم که چقدر بزرگ شدی هر روز هم شیرین تر میشی و زندگیمونو شیرین تر میکنی اینم جدید ترین عکسای پشمک صورتی خونه ما :   این که میبینین توت فرنگی خواهرشه   ویانا خانوم خوشتیپ و بلا ( تو این عکس یه لنگه کفششو در آورده )     عزیز دلم ، بهانه نفسم ، آجی هانا عاشقته فعلا خداحافظ     ...
4 بهمن 1396

قند و نبات خونه ما

سلام خواهر جونم امیدوارم حالت خوب باشه خیلی شیطون شدی کوچولوی شیرین خونه جدیدا دستات رو هم کشف کردی و استفاده میکنی هر چیزی دم دستت باشه میگیری فرقی نداره چی باشه       مثلا اینجا تو حموم ، شلنگ آب رو گرفته بودی و ول هم نمیکردی قربون تک تک انگشت های دوست داشتنی و خوشگلت بشم من تا پست بعد بای بای     ...
26 آذر 1396

ویانا و رستوران

خانومی الان که دارم این مطلبو برات مینویسم تو رستوران ارکیده هستیم. امروز مهمون عطیه خانوم و حاج آقا بودیم و شما هم اصلا اذیت نکردی و خیلی خانوم بودی. بغل همه رفتی و دل همه رو بردی و هم از کسایی که تو رستوران بودن کلی کامنتای مثبت گرفتی.   اینم یه عکس از خواهر خوشگلم و مژه های بلند و نازش تو رستوران انشا الله همیشه شاد و خشنود باشی بهانه بودنم فعلا خداحافظت ...
24 آذر 1396

دو ماهگی و واکسن

سلام عزیزم خوبی خانم کوچولو ؟!  شما واکسن دو ماهگیت رو هم زدی خداروشکر به خیر گذشت و تب نکردی  فقط یکم ورم کرده بود و درد میکرد که خب اون دیگه طبیعیه بخاطر همینم خیلی گریه کردی حسابی مامانی رو خسته کردی عشق کوچولوی من  الانم که دارم این مطلب رو برات مینویسم داری گریه میکنی و چند دقیقه پیش منو مامانی بردیمت حموم  در آخر هم اینکه خودم این شعر رو از ته قلبم برات سرودم و امیدوارم خوشت بیاد : پری روی زیبای خانه تویی برا من بهشت جاودانه تویی برای پرنده ی بی سرپناه شب باد و باران آشیانه تویی      ...
18 آذر 1396

ویانا و خاطرات اولین ماه زندگیش

سلام فکر کنم همه دیگه منو بشناسن درسته من ویانا کوچولو هستم از وقتی فهمیدن رفتم تو دل مامانی ، تا الان ، عزیز دل همه و مرکز توجه خانواده هستم مخصوصا بابا و مامان و خواهر جونم خیلی شیطون هستم و هر روز هم شیطون تر میشم وقتی خوشحالم خونه پر از نشاط و شادی میشه و وقتی ناراحتم ، پر از ناراحتی و نگرانی خب بریم سراغ عکسام   نمیدونم چرا ولی خواهر جونم همیشه به این عکسم میخنده... شما میدونید ؟! مگه شگفت زده شدن خنده داره خب ؟   اینجا خیلی عصبانی بودم ...       خواهر جونم خیلی برای این عکس زحمت کشید . برام لباس مناسب پوشید ، صحنه عکاسیش رو دیزاین کرد ... ولی چون من گرسنم بود اصلا ...
18 آبان 1396

دلنوشته های یک خواهر

خواهر عزیز تر از جانم  ویانا جان ، امید و آرزویم همین که تو هستی برای من بهترین هدیه است دیگر در بین ستاره ها به دنبال درخشان ترین نمیگردم دیگر در میان گل ها در جستجوی خوشبو ترین نیستم  چون پیدا شده اند ، درخشان ترین ستاره و خوشبو ترین گل در دنیا تو هستی ... با تمام بود و نبودم دوستت دارم ، با تمام نفس هایم صادقانه به تو عشق می ورزم ... تو بهانه هر بار نفس کشیدنم هستی که با هر بار نفس به یادت میفتم عزیزم اگر تمام دنیا برخلافت بودند ، بدان خواهری داری که از صمیم قلبش دوستت دارد ، بدان در هر جایی ، در هر شرایطی و هر وقتی با تو و همراهت خواهم بود و تا زنده ام مانند کوه پشتت میمانم&nbs...
13 آبان 1396