پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
آجی هاناآجی هانا، تا این لحظه: 18 سال و 4 روز سن داره
وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

ویانا ، پرنسس خونه ما

بـــــــــــــوس

سلام عزیزترینم خوبی خانم خانمای خونه ؟  جیگر من ، هر روز علاقم بهت بیشتر میشه  خیلی خیلی شیرین شدی همه حرکاتت بامزه و دوست داشتنیه اولین بوست رو در ۱۸ فروردین ۹۷ و در ۶ ماه و ۲ روزگیت انجام دادی ویانا جونم من و مامان از هایپر می برگشته بودیم و موقع شام بود . شما روی پتوی نرمت ، روی میز ناهار خوری بودی . که یکهو متوجه صدای بوس شدیم . ما سه تا با تعجب به هم نگاه کردیم و بعد دوباره بوس دادی که متوجه شدیم شمایی . لب هاتو جمع کردی بودی و بوس میدادی . هر بوسی که میدادی فریاد هر سه تاییمون بلند میشد . هر سه اومدیم کنارت و هی ما بوس دادیم ،‌ شما هم در جواب بوس فرستادی . فدای بوس های قشنگت از ...
20 فروردين 1397

روز نهم عید ، زرامین و آتلیه نوروزی

سلام خواهر گلم ، خوبی عزیزم ؟ امروز هم رفتیم طبیعت گردی . راستش اول قرار بود مامان و بابا برن میوه بخرن و من و شما بمونیم خونه مادر بزرگ اما وقتی مامان و بابا اومدن تو اتاق که از من و شما خداحافظی کنن ، شما اونقدر دست و پا زدی و ذوق کردی که انگار مامان و بابا رو سال ها ندیدی اون ها هم دلشون نیومد تو رو بذارن و برن و خلاصه قرار شد و من و شما هم بیایم . مامان لباس شما و تل من رو ست کرد و رفتیم توی حیاط . همونجا چند تا عکس از شما گرفتم بعد سوار ماشین شدیم و مامان و بابا شما رو گذاشتن تو صندلی ماشینت من تو ماشین به بابا گفتم که بریم یه جایی که محیط زیبا داشته باشه و بشه عکس گرفت چون هدف اصلی گرفتن عکس های آت...
9 فروردين 1397

روز هشتم عید ، همدان - گنجنامه

سلام مهربان ترین خواهر دنیا عزیزکم امروز با بابابزرگ و مامان بزرگ ، بابا و مامان ، عمه نسرین و عمو محمد ، آنیسا و عمه فریبا رفتیم همدان بابابزرگ اومد تو ماشین ما و شما هم خداروشکر اصلا اذیت نکردی       ویانا تو ماشین تو راه همدان همدان که رسیدیم قرار شد اول بریم رستوران ساحل ناهار بخوریم و بعد بریم سمت گنجنامه ، البته من تو فاصله پیاده شدن از ماشین چندتا عکس از شما و بابا و بابابزرگ گرفتم ...       سه نسل در یک قاب من و شما و مامان  رستوران ساحل که رفتیم ، یه اتاقک تو فضای بازش گرفتیم . اونجا دیوار هاش شیشه ای و درش کشویی بود و میتو...
9 فروردين 1397

روز هفتم عید ، خرید عروسک و رستوران ایرانویچ

سلام خانوم هفتم فروردین به قصد خرید اسباب بازی برای شما از خونه زدیم بیرون و چون شلوغ بود شما رو گذاشتیم خونه مامان بزرگ . خوبی ویانا جون خواهر ؟ از بازار سنگ میل برات یه عروسک هزار پا (که بابا هر چی هم بهش میگفتیم باز بهش میگفتم کرم ، و هیچ رقمه حاضر نبود قبول کنه که این کرم نیست 🙃🙃🙃) و یک عروسک ماهی خریدیم . بعد هم رفتیم رستوران ایرانویچ که تازه تو نهاوند افتتاح شده و پیتزا مخصوص خوردیم که خیلی خوشمزه بود آجی هانا تو رستوران عزیز دلم جای شما خیلی خالی بود ... به به ، پیتزا مامان و بابا در راه برگشتن با کلی هدیه برای ویانا خواهر خوب و نازم خیلی گشتیم برای ...
8 فروردين 1397

من و حس و حال اولین نوروز با تو بودنم ...

  ویانا کوچولو با بلوز بنفش اردکی ، هدیه مونا خانوم و دختر نازش نگار جون که عاشق شما بود و کلی دوستت داشت               بخند ... بگذار اولین شکوفه ی بهاری من خنده ات باشد! بذر عشقت را کاشته ام در دل ... سبز شو ... از اعماق دل ... سبز بمان ... تا سالیان سال ... تا نوروزها ... بگذار عیدی هر ساله مان تحویل عشق باشد به دستان یکدیگر ...                                 مرا دردیست دور از تو ، که نزد تو...
6 فروردين 1397

اولین عید ویانا

        جان به جانم کنی ، باز هم میگویم که زیباترین برگ تقویم روزی بود که تو را دیدم ... اولین سفره هفت سینت مبارک ، اولین سیر ، اولین سیب ، اولین کاسه سمنو ، اولین دانه سنجد ، اولین سبزه ، اولین سماق و اولین سکه زندگیت که همگی روی سفره ای نقش بسته اند ، مبارک ... من و آجی چند دقیقه قبل از سال تحویل     ...
5 فروردين 1397
1