پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
آجی هاناآجی هانا، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

ویانا ، پرنسس خونه ما

روروئک همه کاره

سلام عشقم بابایی دیروز برات یه روروئک خرید شما خیلی خوشحال بودی و بیچارمون کردی تا وقتی آماده شد هی میخواستی بری توش خیلی جالبه روروئکت هم روروئکه ، هم ماشین بازی ، هم صندلی غذا ، هم نی نی لای لای هم ترامپولین داره عاشقشی اینم چند نمونه از شیطونیات تو ماشین روروئکیت : خیلی بامزه می‌شینی توش فدات بشم الهی !!!! عاشقتم ویانا جونم ...
7 خرداد 1397

تولد بابایی و خاله ، ۱۳۹۷

دیشب تولد بابا جون و خاله سهیلا بود چیدمان میز تولد (خودم درست کردم ، ولی خیلی عجله ای و یهویی شد) اینم کیک ها ، کیک قرمز قلبی مال بابایی بود که بازم از شیرینی الف تهیه کردیم و کیک سمت چپ رو خاله خودش درست کردم بود که عالی شده بود خلاصه شب عالی بود . خیلی خوش گذشت ولی کلا جشن یهویی بود ... کادو ها : من و مامان و شما : ادکلن (سفارش اینترنتی داده بودیم و با یک روز تاخیر تقدیم شد ...) خاله و عمو و آرام : بازم ادکلن و حسن ختام این پست عکسی از کوچولوی کیک خور شیرین ما : ...
5 ارديبهشت 1397

بـــــــــــــوس

سلام عزیزترینم خوبی خانم خانمای خونه ؟  جیگر من ، هر روز علاقم بهت بیشتر میشه  خیلی خیلی شیرین شدی همه حرکاتت بامزه و دوست داشتنیه اولین بوست رو در ۱۸ فروردین ۹۷ و در ۶ ماه و ۲ روزگیت انجام دادی ویانا جونم من و مامان از هایپر می برگشته بودیم و موقع شام بود . شما روی پتوی نرمت ، روی میز ناهار خوری بودی . که یکهو متوجه صدای بوس شدیم . ما سه تا با تعجب به هم نگاه کردیم و بعد دوباره بوس دادی که متوجه شدیم شمایی . لب هاتو جمع کردی بودی و بوس میدادی . هر بوسی که میدادی فریاد هر سه تاییمون بلند میشد . هر سه اومدیم کنارت و هی ما بوس دادیم ،‌ شما هم در جواب بوس فرستادی . فدای بوس های قشنگت از ...
20 فروردين 1397

روز نهم عید ، زرامین و آتلیه نوروزی

سلام خواهر گلم ، خوبی عزیزم ؟ امروز هم رفتیم طبیعت گردی . راستش اول قرار بود مامان و بابا برن میوه بخرن و من و شما بمونیم خونه مادر بزرگ اما وقتی مامان و بابا اومدن تو اتاق که از من و شما خداحافظی کنن ، شما اونقدر دست و پا زدی و ذوق کردی که انگار مامان و بابا رو سال ها ندیدی اون ها هم دلشون نیومد تو رو بذارن و برن و خلاصه قرار شد و من و شما هم بیایم . مامان لباس شما و تل من رو ست کرد و رفتیم توی حیاط . همونجا چند تا عکس از شما گرفتم بعد سوار ماشین شدیم و مامان و بابا شما رو گذاشتن تو صندلی ماشینت من تو ماشین به بابا گفتم که بریم یه جایی که محیط زیبا داشته باشه و بشه عکس گرفت چون هدف اصلی گرفتن عکس های آت...
9 فروردين 1397

روز هشتم عید ، همدان - گنجنامه

سلام مهربان ترین خواهر دنیا عزیزکم امروز با بابابزرگ و مامان بزرگ ، بابا و مامان ، عمه نسرین و عمو محمد ، آنیسا و عمه فریبا رفتیم همدان بابابزرگ اومد تو ماشین ما و شما هم خداروشکر اصلا اذیت نکردی       ویانا تو ماشین تو راه همدان همدان که رسیدیم قرار شد اول بریم رستوران ساحل ناهار بخوریم و بعد بریم سمت گنجنامه ، البته من تو فاصله پیاده شدن از ماشین چندتا عکس از شما و بابا و بابابزرگ گرفتم ...       سه نسل در یک قاب من و شما و مامان  رستوران ساحل که رفتیم ، یه اتاقک تو فضای بازش گرفتیم . اونجا دیوار هاش شیشه ای و درش کشویی بود و میتو...
9 فروردين 1397