پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
آجی هاناآجی هانا، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

ویانا ، پرنسس خونه ما

استراحت مطلق مامانی بخاطر عجله خانم خانما

           سلام زندگی آجی ! چه خبر ؟! مامانی دکتر براش یک ماه کامل استراحت  مطلق تجویز کرده و تقریبا همه کار ها رو من و بابا جون  انجام میدیم چون شما مثل اینکه یکم عجله داشتی و امکان داشت زودتر از موعد به دنیا بیای یعنی تو ماه شش ! بابایی هر روز آب میوه ممیگیره، تقریبا سه یا دو شب یکبار از بیرون سفارش کباب میده تا مامانی قوی بشه و مواد لازم بدن خودش و شما رو تامین کنه    و البته دکتر علاوه بر تجویز استراحت یک ماهه کلی  قرص برا مامانی داده و گفته اصلا پا نشه سرپا و نشینه فقط بخوابه اونم فقط رو پهلوهاش و طاق باز و روی شکم هم اصلا نمیتون...
26 تير 1396

تقدیم به آجی ویانا

مینویسم با قشنگ ترین احساسم برای بهترین خواهرم... خواهری دارم بهتر از برگ های گل یاس ... خواهری دارم زلال تر از آب چشمه ... خواهری دارم که با دنیا عوض نمیکنم شادی هایش را ، لبخند هایش را ... آدم که خواهر نداشته باشه انگار : ماکارونی ته دیگ نداره... کباب نون داغ نداره... ته چین گوشت نداره... قورمه سبزی بو نداره... املت تخم مرغ نداره... پیتزا پنیر نداره... انگار میری جنگ ولی سلاحی همرات نداری ... اصلا خیلی بده ... دوستت دارم ویانا ، بهترین خواهر دنیا ، از طرف آجی هانا ...
25 تير 1396

داستان های قبل از به دنیا اومدن ویانا به روایت آجی

   سلام ویانای قشنگم دلم زود برات تنگ شد و اومدم برات بنویسنم. اصلا نفهمیدم چطور این شش ماه گذشت .... انگار همین دیروز بود .... قبل از اینکه وجود داشته باشی همش شبا خدا خدا میکردم بیای.... خدا خدا میکردم بیای از تنهایی درم بیاری.... تا اینکه ... یه روز از مدرسه اومدم و البته صبحش هم مامان برای انجام آزمایش های روتین رفته بود بیمارستان که فهمیدیم اومدی.... مامانی بهم گفت : سورپرایز دارم برات ، یکی از آرزوهات برآورده شد ... منم سریع گفتم : نی نی ؟ و وقتی مامان سرشو تکون داد من همانا و افتادن روی زمین همانا و گریه کردن همان ... واقعا انگار کسی...
25 تير 1396

لگد و لگدکاری ویانا خانم

                           ویانا جونم چند هفته ای هست که به صورت تخصصی شروع به لگد و لگدکاری کردی و خیلی شدید تر از قبل اینکارو میکنی  بعضی وقتا مامان صدام میکنه من دست میذارم روت شمام لگد میزنی و حسابی خوشحالم میکنی و واقعا منم کلی به این لگدای کوچول موچولوت ذوق میکنم البته ناگفته نماند که از همون تو بازیگوشی و شیطونی رو شروع کردی . کلی لگد میزنی ولی تا دست منو حس میکنی میری قایم میشی و دیگه لگد نمیزنی و به عبارتی داری اولین کلک هاتو رو آجی پیاده میکنی و حالمو میگیری   به هر حال ... خب این پست رو هم با یه دوستت دارم بزرگ میخوام به اتمام برسون...
24 تير 1396